همه میدانند!همه ی من آن کسانی هستند ک مرا میدانند!
همه میدانند نقاشی ی لب طاقچه ی اتاق قلبم نقش صورت مهربان چه کسی جای دارد!
در زندگی ی خودم متوجه شدم تعداد افرادی ک با کمال صداقت وارد زندگیت میشن خیلی کمه!
و خیلی هاشون رو نادیده گرفتم و ...خیلی از انسان هایی ک میتونستم داشته باشم رو از دست دادم!
امشب حرف هایم را ادامه ندادم!
دیگر تکراریو خسته کننده شده اند!
((با تو صادق بودم ب جز یک چیز))
یا میدانی و میفهمی صداقتم را و نادید میگیری من را و زیر نگاه سردت٬داغ میکنی!.
یا نمیدانی یا هنوز نمیدانی!صداقتی ک داشتم را!!!
دنیا ۲روز است نه؟فردا خیلی دیر است برای فهمیدن من!فردا شاید من زنده نباشم!.
من تا فردایی ک نم دانم چند روز است خواهم سوخت!بی صدا میسوزم !لبخند زنان از تو آب میشوم!
زمانی می آید !نمیگویم قحطی ی ادم و دوست می آید ولی هیچ کس من نمیشوم!مگر چند نفر دقیقا تو را....
کاش حافظه ات پاک میشد باز میگشتیم ب مهر با مهر آغاز میشد!من دخترکی ساکت نبودم!
با خیلی ها اشنا نمیشدم!خیلی کار ها را نمی کردم !
کمتر جان میکندم!
کاش حداقل یادم میدادی رفتن را!!!اخر من هیچ گاه نرفته ام تا کنون!همیشه از دور مراقب اطرافیانم هستم٬
کاش می آموختی و سپس ترکم میکردی!ماننده تکه گِل ای در باران وا رفته ام!تار و پودم از هم گسسته است!
کاش میشد رفت از این خاک غریب!.
از خودم دور ب تو قریبم در این شهر!!!.
من هنو مات گذر زمان در دنیایی هستم ک۲روز است!و فردا شاید صدایی از قلبم نیاید!
چشم انتظارم!
نظرات شما عزیزان: